Web Analytics Made Easy - Statcounter

گروه زندگی-سمیه دهقان‌زاده: «یک ماه و بیست و چند روز از آمدن زمستان گذشته و بالاخره آسمان، چند وقتی است راضی شده دانه‌های برف را مثل پنبه‌های نرم زده شده، بر سر روی ساکنان برف ندیده تهران بریزد. خب، چه بهتر از این. هم آلودگی می‌رود رد کارش، هم همه تنگ نفس‌های شهر، نفس تازه می‌کنند، تازه ما هم خانوادگی می‌توانیم دل به دل هم بدهیم و دورهمی‌مان  بیرون از خانه باشد، حالا مایه‌اش کمی لباس لایه لایه پوشیدن و شال و کلاه کردن است که آن هم کاری ندارد برای خانواده پایه من».

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این‌ها حرف‌های ذهنم هست که توی دفترچه یادداشت تلفن همراهم می‌نویسم، چه خوب نوشتمی به خودم می‌گویم و با لبخند از میزان راضی بودنم به سمت آشپزخانه می‌روم، بابا ایستاده به درست کردن املت بابا پز، با نفس بوی خوش صبحانه دیرهنگام را می‌بلعم و می‌گویم: بابا جون، صبحت بخیر. شما تا دیر وقت شیفت بیمارستان بودی، حالا هم بلند شدی داری صبحانه درست می‌کنید؟ چرا خودتو خسته می‌کنی، من یا مامان رو صدا می‌کردید خب. 

بابا جواب می‌دهد:  شما تا دیروقت مهمون داری می‌کردید، من که نبودم کمک حالتون باشم، حالا یه صبحانه هم با ما بد بگذرونید.

قند توی دلم ذوب می‌شود از فهم بالای بابا که با املت ته دیگ شده‌ اش، باز هم به دل می‌نشیند‌. بابا می‌گوید: اگه این آخر هفته، برنامه و کار نداری، هماهنگ کن بریم باغ فردوس، هم هوا خوب شده. هم خواهر و برادرت مو به سرم نذاشتن اینقدر گفتن ما دلمون یه جا خاص می خواد. مادرتم که قربونش برم همیشه عاشق دار و درخته. مادرجون هم بیشتر از مادرت. به نظرم همه راضی‌ باشن که بریم.

لبخند می‌زنم، با ناز، چشم می‌گویم. کم کم ، همه خانواده و مادربزرگ عزیز دور سفره می‌نشینیم، گل می‌گوییم و گل می‌شنویم‌ و صبحانه پدر پز می‌خوریم.
بابا درست حدس زده، همه راضی‌اند. فقط من دلم هوای بابابزرگ را کرده‌. آخر چند وقتی است از دنیا رفته و مادربزرگ و ما را تنها گذاشته. 

حلوا پز‌ون خانوادگی به یاد بابا بزرگ

از مامان رضایت می‌گیرم  حلوا درست کنم، هم برای خیرات بابابزرگ ، کمی هم برای بیرون رفتن‌مان. آرد سفید را چند باری الک می‌کنم و در ماهی تابه‌ای می‌ریزم و شروع به هم زدن می‌کنم. دختر و پسر کوچک خانواده تا بوی آرد سرخ شده به مشامشان می‌رسد، به نوبت داوطلب می‌شوند برای هم زدن آرد. می‌ترسم بسوزد، ولی مادربزرگ با نگاهش آرامم می‌کند و می‌گوید: مادرجون، من و تو هم از اول بلد نبودیم چیزی بپزیم. بذار همینجا تجربه کنن، تهش یه کم  مزه اش سوخته و دودی می‌شه.

 حلوا پزون ما، مثل آش نذری شده، همه یک دور آرد را هم می‌زنند. یک قابلمه هم آب و شکر گذاشته‌ایم قوام بیاید. 
مامان بعد از آن گلاب ، پودر هل و زعفران را هم به شهد اضافه می‌کند‌. آرد هم از خامی درآمده و خوش رنگ شده. روغن را به آرد اضافه می کنم و دوباره تفت می‌دهم. آخر سر هم، با کمک بابا، کم کم شهد به آرد و روغن اضافه می‌شود و حالا مامان وارد می‌شود و ماهیتابه را از دو طرف مثل گهواره تکان می‌دهد، این قدر این کار را تکرار می‌کند که یک حلوای یک دست تحویل می‌گیریم. 

حلواها را بشقاب بشقاب می‌کنیم و مردها خانواده بین همسایه‌ها تقسیمش می‌کنند. من هم نان بستنی های گرد را ردیف می‌کنم و حلواها را بین شان می‌گذارم که برای دورهمی‌مان خوراکی خانگی داشته باشیم. 

 استقبال اولین دانشمند فیزیک نور در جهان، از ما 

همه شال و کلاه کرده‌ایم تا به ترافیک و سرما نخورده راه بیافتیم. من نان بستنی‌های حلوا را بسته بندی تک نفره کرده‌ام. به خاطر مامان بزرگ سوار ماشین می‌‌شویم. ولی اگر به خودمان بود با مترو تا ایستگاه تجریش می رفتیم و بعدش هم پیاده تا باغ فردوس. ولی حالا از خیابان ولیعصر خود را تا نزدیکی‌های باغ می‌رسانیم. بابا ماشین را در پارکینگ عمومی پارک می‌کند و با کمی پیاده روی دلپذیر  به خیابان  منتهی به باغ فردوس می رسیم که با تابلویی بزرگ به سمت باغ هدایتمان می‌کند‌.
کوچکترهای خانه ما هیجان زده هستند، چون هم خودشان در اینترنت جست و جو کرده اند هم من برایشان گفته‌ام قرار است توی عالم سینما سفر کنیم، یه سفر هیجان انگیز.

بالاخره به در باغ می‌رسیم و وارد می‌شویم. بلیت بازدید به دست، از میان درختان سر به فلک کشیده چنار که سفید پوش شده‌اند می‌گذریم. 
مادربزرگ می‌گوید: وااااای چه باغ قشنگی. با اینکه زمستونه ولی چقدر به دل می شینه مادرجان. حالا یه بار باید وقت سرسبزیشم ییایم. مادر تایید می‌کند.
 به حوض وسط باغ رسیده‌ایم. الان فواره‌های قندیل بسته‌اند ولی همین جوری هم فرآیند شکست نور و دلبری هایش آدم را یاد استخرهای قدیمی و سبک و سیاق شان می‌اندازد. ما نم نم قدم می زنیم و در انتهای باغ به عمارت می‌رسیم.

انگار قبل ترها  باغ دو عمارت داشته، اما حالا فقط ساختمان جنوبی اش باقی مانده.  از سر تا پای عمارت را نگاه می‌کنم. خوش بر و رویی است برای خودش. ساختمان سه و نیم طبقه با چیزی حدود ۱۰۰۰ متر وسعت، با ایوان دلباز رو به حوض وسط باغ. قبل از ورود، مجسمه های برنزی ابن هیثم اولین دانشمند فیزیک نور در جهان و سهروردی (دانشمند و فیلسوف ایرانی)  به ما خوش آمد می‌گویند. وای که چه استقبال باشکوهی!


معماری کم نظیر عمارت  باغ فردوس و یک فقره بابای نکته سنج

از پله ها بالا می‌رویم و وارد عمارت می‌شویم. برای بابا همیشه معماری ساختمان‌ها جالب بوده است. بابا می‌گوید: می دونستید این عمارت تو یه شیب تندی از شمال غربی به جنوب غربی قرار گرفته؟

پسر کوچک خانواده می‌گوید: باباجون، اینی که گفتی یعنی چی؟ بابا با حوصله توضیح می‌دهد: یعنی کف طبقه اول این ساختمون، با بخش جنوبی باغ هم‌سطحه و سقف طبقه اول که ما الان توش هستیم با قسمت شمالی باغ! 
ولی این شیب اصلا معلوم نیست. خودشو قایم کرده. خیلی جذابه.
 برای خواهر و برادرم موزه سینما از  ساختمان و معماری بنا مهم تر است. ولی من حظ می‌برم از این همه دقت و با لبخند می‌گویم: خب بریم یه جا که منم یه کم تخصص داشته باشم .
مامان که همیشه دل به دل بابا می‌هد، خطاب به او می‌گوید: عزیزم گچ بری هاشو نگاه کن. چه ظریفه. همه طرح  شاخ و برگ انگوره. انگار همزمان داریم تو یونان و روم و ایران باستان قدم می‌زنیم. 

حجمی  از آثار کاغذی و مغزی که سوت می‌کشد!

اول از همه تالار پیشگامان یا آغازگران پیش رویمان است‌‌ در این بخش همانطور که از نامش پیداست، آثار و تجهیزات فیلمبرداری و فیلم‌هایی را می‌بینیم که در ردیف اولین‌های سینمای ایران جای گرفته است. همیشه اولین ها برایم جذاب بوده، حالا که یک جا جمع شده‌اند جذاب تر‌ . خواهرم با جزئیات به تجهیزات نگاه می‌کند و از تماشای دوربین ها نگاتیوهای قدیمی تا دستگاه تدوین غول پیکر برایش هیجان است.

در تالار میانی که قدم می‌زنیم هنرمندان معاصر سینمای ایران، برایمان مرور می‌شود. پرتره‌هایی از شخصیت های  شناخته شده و مطرح در زمینه بازیگری و کارگردانی، آهنگسازی و تصویربرداری یک به یک از جلوی چشمانمان می‌گذرد. 

«اگر بخواهیم حسابی سرانگشتی از آثار کاغذی موجود در موزه سینمای باغ فردوس بگوییم ممکن است سرتان سوت بکشد. در مجموع 40 هزار قطعه عکس از هنرمندان سینمای ایران، 50 هزار جلد نشریه‌ی سینمایی، 3 هزار قطعه از مستندات تاریخی و قراردادها، 350 دستگاه از تجهیزات قدیمی فیلم‌سازی و فیلم‌برداری، 2500 عدد پوستر فیلم، 4 هزار فیلم‌نامه و نمایش‌نامه در اینجا نگهداری می‌شود.» این‌ها را اهل فنی به تعدادی از شاگردانش که دورش حلقه زده‌اند می‌گوید ما هم استفاده می‌کنیم از اطلاعات دقیق و رایگان. 

از  کلاه قرمزی تا نخل طلا 

برادرم بلند می‌گوید: اینجا رو نگاه کنید و با دست به نخل طلایی کن اشاره می‌کند.  شیر ونیز، خرس برلین و دیگر جوایز جهانی سینمای ایران  و پوستر‌هایی از فیلم‌های راه یافته به جشنواره  را هم خانوادگی بررسی می‌کنیم. مادربزرگ می‌گوید: خوب سینمایی داشتیما. ولی چرا حالا دیگر رنگ و رخی نداره.

جوابی برای واگویه اش پیدا نمی‌کنم. به تالار بعدی می رویم.اول تاریک است. برادرم دست مرا محکم می‌گیرد. یکدفعه با نور فلاش عکاسان، تالار روشن می‌شود و صدای تشویق را می‌شنویم و هنرمندان را معرفی می‌کنند.
چه جذاب است. انگاری واقعا در جشنواره ای خاصیم، یا بهتر از آن داریم در  تاریخ سینمای کشورمان قدم می زنیم.

بالاخره به بخش دوست داشتنی می رسیم. سینمای کودک و نوجوان، در این تالار انگار برگشته ایم به بچگی. البته تکرار چند باره برنامه های عروسکی باعث شده با بچه های دهه ۶۰ کلی خاطره مشترک داشته باشیم. کلاه قرمزی، پسر خاله. کلی عکس از بازیگران پیشکسوت. دلمان غنج می‌زند از یادآوری کودکی و لحظات شیرینش.

مادر و پدرم دست در دست هم قدم می زنند و انگار آنها هم خاطراتی از فیلم دیدن هایشان را با هم مرور می‌کنند. سینمای دفاع مقدس با تصاویری از فیلم‌های جنگی کشور و بازیگران و کارگردان‌های این ژانر از پیش نظرمان می‌گذرد. مامان بزرگ می گوید: مادرجان اینها که فیلمه، ولی ما جنگ رو زندگی کردیم. 

ملاقات با پدر دوبله ایران تا دم نوش زعفرانی مادر

خواهر و برادرم خود را به تماشاخانه رسانده‌اند و دارند مثل انسان های پیشرفته که سفر به گذشته کرده‌اند از بررسی بازسازی سینمای دهه ۳۰ و ۴۰  هر لحظه شگفت زده می شوند.
 در این بخش می‌شود به تاریخ سفر کرد ، این سالن را به شکل سینمای دهه 30 و 40 بازسازی کرده اند و می‌توان نخستین تصاویر سینمای ایران را در آن دید‌. به بخش صدا و دوبله که به اسم علی کسمایی،  پدر دوبله ایران  نامگذاری شده، وارد می‌شویم. انگاری صداهای ماندگار و‌ دیالوگ گفتن های به یادماندنی‌شان دوباره در گوشمان می‌پیچد . 

 به بیرون از عمارت می‌رویم. لقمه‌ها حلوا، کام‌مان را شیرین می‌کند و برای بابا بزرگ فاتحه می‌خوانیم.
بابا می‌گوید: پایه‌اید بریم یه فیلم هم ببینیم. موافقت دسته جمعی مان را با بله ای بلند و رسا اعلام می‌کنیم. اول بلیت می خریم و بعد در یکی از سه سالن نمایش فیلم، به تماشا می‌نشینیم. 
مدت‌هاست خانوادگی در سینما فیلم ندیده‌ایم. خوش خوشانمان شده. مامان می‌گوید بعد فیلم، دوست دارید بریم کافه توی باغ یا بریم خونه، من بهتون دم نوش زعفرونی بدم؟ طوری از دم‌نوش حرف می‌زند که گزینه کافه، خود به خود حذف می شود! فیلم را می‌بینیم و بعد خسته اما با لبخند به خانه برمی‌گردیم که شنبه‌ای پر از تلاش در انتظار تک تک ماست‌.
پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: خانوادگی دوبله آخر هفته باغ فردوس نخل طلا کلاه قرمزی سینمای ایران قدم می زنیم باغ فردوس

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۳۰۹۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

(ویدئو) ماجرای خدمتی که عباس کیارستمی در دهه ۷۰ به سینمای ایران کرد چه بود؟

فریدون جیرانی در آخرین گفت‌وگوی ویدئویی خود در «اعتمادآنلاین» روبروی ابوالحسن داوودی، کارگردان و تهیه‌کننده و فرهاد توحیدی، فیلمنامه‌نویس نشست و درباره شرایط روز سینمای ایران سخن گفتند.

در بخشی از این گفتگو فریدون جیرانی به سینمای عباس کیارستمی و تاثیر آن در دهه ۷۰ شمسی پرداخته است و با مهمانان به بررسی آن شرایط و دوره‌های پس از آن پرداخته‌اند.

به گزارش اعتمادآنلاین، در ادامه این بخش صحبت‌های جیرانی و ابوالحسن داوودی را می‌خوانید و می‌بینید:

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

در تحلیل دولتمردان فرهنگی دهه ۷۰ خیلی از عناصر که ممکن است به تعبیر الان مزاحم به نظر بیایند، کارکردشان به نفع دولت و حاکمیت هم بود

*تفکر عباس کیارستمی با خانه دوست کجاست و کلوزآپ باعث شد روشنفکری تمام دنیا متوجه این‌جور سینما شوند و تاثیر جهانی گذاشت.

داوودی: و امر مهمی که داشت اینکه در تحلیل خیلی از دولتمردان فرهنگی آن زمان خیلی از این عناصر که ممکن است به تعبیر الان عناصر مزاحم به نظر بیایند، آن زمان کارکردشان به نفع دولت و حاکمیت هم بود. یعنی یک جوری چهره جمهوری اسلامی را در دنیا یک چهره جذاب‌تر و قابل قبول‌تری نشان می‌داد.

در عرصه فرهنگ معمولاً سیاست‌هایی که خیلی تند و تیز است، بیشتر از هر جایی تبدیل به شمشیر دولبه می‌شود

*چهره را خیلی عوض کرد.

داوودی: اشکال بزرگی که در روش و سیستمی که به نظر می‌آید حاکمیت بعد از این جریان در پیش گرفت، [این است که]به نظرم حاکمیت را بیشتر تبدیل کرد به یک حاکمیت ترسیده که برای اینکه از شرایط پیشگیری کند درخت را از بن برید. یعنی سعی کرد درخت را به‌نوعی از ریشه دربیاورد یا خشک کند، نفت بریزد که ریشه‌اش هم خشک شود؛ و این توجه را نداشت که همه این عناصر حتی منتقدترین‌شان، حتی کسانی که به نظر اوج اپوزیسیون جریان حاکمیت می‌آیند، نهایتاً در این سیستم پیچیده فرهنگی و ارتباطی که در دنیا هست می‌توانند منافعی را هم برای دولت بیاورند. به‌خصوص در حوزه فرهنگ. در حوزه سیاست اگر این را ببینید سیاست برخورد‌های خیلی سلبی و تند و تیز را ممکن است جواب بدهد، اما در عرصه فرهنگ معمولاً سیاست‌هایی که خیلی تند و تیز است، بیشتر از هر جایی تبدیل به شمشیر دولبه می‌شود. شمشیر دولبه‌ای که بعد از یک مدتی بیشترین خسارت را برای خود آن شمشیرزن به وجود می‌آورد. این چیزی بود که دوستان تحلیل نکرده بودند.

جشنواره فجر به جشنواره عمار و یک جشنواره شهرستانی بیشتر شباهت دارد/ قبل از اینکه بگوییم جیرانی چه چیزی بسازد، می‌گوییم جیرانی چرا بسازد؟

در واقع شاید مهم‌ترین مساله‌ای که وجود داشت این بود که در این دوره دوستان کاملاً بدون هرگونه تحلیلی بر اساس شرایط مدرن امروز سینما و جامعه رفتاری را پیشه کردند که از همین الان می‌بینیم خسارت‌هایش چگونه اتفاق افتاد. مثلاً جشنواره فجر تقریباً جزو دولتی‌ترین جشنواره‌های دنیا محسوب می‌شود. به خاطر مناسبتش، ویترینش، به خاطر اینکه سال‌های سال همه درگیرش بوده‌ایم. اینکه جشنواره فجر همواره زیر سایه سالگرد انقلاب حرکت کرده و تبدیل به ویترینش شده، با همه لطمه‌هایی که زده، اما باعث شده خود این جامعه در دورانی تبدیل به یک چهره ملی و سبب ارتباط بین این دو هم بشود؛

یعنی بین حاکمیت و مردم و به‌خصوص بخش فرهنگی و سینمایی. الان تصویر جشنواره فجر را نگاه کنید. جشنواره فجر واقعاً به جشنواره عمار و یک جشنواره شهرستانی بیشتر شباهت دارد که یک نهاد و جریان حکومتی برگزار می‌کند تا چهره‌ای که هم اهالی سینما و هم مردم آن را پذیرفته بودند که این شرایط به دلیل وضعیتی که داریم بهترین شکلی است که می‌تواند الان برگزار شود. اشکالاتش را هم پذیرفته بودند، اما الان اتفاقی که از سال گذشته به شکل عمده و آشکار شروع شد، تاثیرش را همین امسال چقدر در سطحی شدن و از دست دادن کیفیت گذاشته است. از دست دادن هویت به‌خصوص حتی بخشی که مربوط به حاکمیت بود.

یعنی این به نظرم خسارتش بسیار عمده‌تر از چیزی است که جشنواره فجر برای مردم داشت و دوستان این را در تحلیل خودشان متوجه نشدند که هر کدام از این اتفاقات، از این شمشیر از رو بستن‌هایی که در واقع نفی کردن یک طیفی که فکر کنند چرا برویم دنبال اینکه آقای جیرانی چه چیزی می‌خواهد بسازد. اصلاً آقای جیرانی چرا باید فیلم بسازد. وقتی این تفکر غالب می‌شود و این می‌شود که قبل از اینکه بگوییم جیرانی چه چیزی بسازد، می‌گوییم جیرانی چرا بسازد؟

سینمای ایدئولوژیک و سینمای پروپاگاندا از یک جایی به بعد خودش را مثل خوره می‌خورد به این دلیل که نمی‌تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند

این تفکر خسارتش قبل از هر چیز به خودشان برمی‌گردد. به این دلیل که سیستمی که در تحلیل شما و فرهاد هم بود، رشد کردن سینمایی ایدئولوژیک و سینمای پروپاگاندا از یک جایی به بعد خودش را مثل خوره می‌خورد. چون سینمای پروپاگاندا به دلیل اینکه نمی‌تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند و پل‌هایی را که مخاطب خودش نیاز دارد با درک و سلیقه خودش کشف کند و واردش شود، نمی‌تواند آن‌ها را بسازد؛ بنابراین روزبه‌روز چه دولت بخواهد چه نخواهد، گران‌تر و غیرقابل ساخت‌تر می‌شود و به جایی می‌رسد که دیگر سینما، حتی سینمای پروپاگاندا، امکانش از دست دولت و نهاد‌های سازنده هم خارج می‌شود. چون این‌ها مخاطب ندارند.

در تولیدات سال قبل، تعداد محدود محصولاتی که بنیاد فارابی به عنوان مهم‌ترین بنیاد تقویت‌کننده سینما که به این دلیل شکل گرفته بود... به این دلیل که حمایت کند یکسری محصولات ساخته شود تا رابط بین فرهنگ ایدئولوژیک و حاکمیتی و مردم باشد...، اما عملاً به چه سرنوشتی دچار شده؟

محصولات امسال هیچ شانسی در ارتباط با مخاطب ندارند/ کوتوله کردن و سر بریدن کسی که سرش از میان جمع بیرون می‌آید جواب نمی‌دهد

سال گذشته و امسال تقریباً ۲۰ محصول داشتیم که از این تعداد تماماً در اختیار نهاد‌های مختلف بوده و سرمایه‌هایی که بیشتر سرمایه‌های دولتی بوده‌اند و شاید به جز یکی دوتا- که احتمال دارد بر اساس آن چیزی که دیده‌اند باشد، من هیچ کدام از محصولات امسال را ندیده‌ام-، اما کسانی که دیده‌اند به جز یکی دو مورد بقیه‌شان هیچ‌گونه شانسی برای اینکه کمترین اقبالی را بتوانند در ارتباط با مخاطب و مخاطب عام به وجود بیاورند [نداشتند]نه یک گروه خاص، گروه انتخاب‌شده که پول بدهند.

کسانی که تصمیمات فرهنگی می‌گیرند با شرایط و کسانی روبه‌رو می‌شویم که همان مثال معروف را به یادمان می‌آورند که بر سر شاخ نشسته‌اند و بن می‌برند و متوجه نیستند که این رفتار خشن، سلبی و تحریک‌کننده که پیش گرفته‌اند، فرار به جلویی که می‌بینیم که روزبه‌روز بیشتر می‌شود، این لجبازی از طرف تمام تصمیم‌گیران نسبت به اینکه همین است که هست، این سیاست حتی وقتی به جایی می‌رسد که دیدیم بعد از جشنواره فجر وقتی این میزان مهجوریت را مشاهده کردند، به جای اینکه این را تحلیل کنند، روزنامه معروفی که بیشتر از همه نسبت به این داستان واکنش دارد، عنوان می‌کند چه خوب شد که پای همه این عناصر را از سینما قطع کردید و ما همین را می‌خواستیم.

این کوتوله کردن و سر بریدن کسی که سرش از میان جمع بیرون می‌آید، به نظر می‌آید اولین چیزی است که ممکن است به ذهن هر آدم عامی بیاید که برای اینکه با یک مساله و بحران حاد روبه‌رو شود، چیزی که فکر می‌کند می‌تواند عامل بحران باشد از اول سرش را قطع کند. این فرهنگ جواب نمی‌دهد. این در سینما جواب نمی‌دهد. اتفاقی که شاید افتاده و دوستان کاملاً ندیده گرفته‌اند تغییر ماهیت جریانات و نوع ارتباطات فرهنگی است که سینما جزو عمده‌ترین‌شان است.

در بین محصولاتی که تولید می‌شود که حتی مربوط به سینمای زیرزمینی هم نیست؛ همین فیلم آقای صناعی‌ها فیلمی است که خیلی مشخص و قانونی پروانه ساخت گرفته و با همه اصول و نظارت‌های دوستان ساخته شده، اما چرا تبدیل می‌شود به یک جریانی که مثل لیف خرما نمی‌دانند چه‌کارش کنند. فیلمی که همه مراحل قانونی را طی کرده و بر آن اساس ساخته شده.

اگر بخواهیم به تعبیر همان اواسط دهه‌های ۶۰ و ۷۰ نگاه کنیم، این فیلم باید از جانب مردم و حاکمیت افتخار سینمای ایران باشد. ممکن است حاکمیت نسبت به آن نقد هم داشته باشد هیچ ایرادی ندارد می‌تواند نقدش را داشته باشد، اما از یک طرف به عنوان یک تصویری [که جامعه آزاد را نشان می‌دهد]، جامعه‌ای که در آن امکان حرف زدن و ابراز سلیقه‌های مختلف وجود دارد، بیش از هر چیزی آن فیلم می‌تواند به حاکمیت و جریان بین‌المللی کمک کند. ۴۰ سال است که با پوست و گوشت و استخوان و تورم این را تجربه می‌کنیم که هیچ جور از این شرایط جهانی جدا نیست.

دیگر خبرها

  • کدام فیلم‌های سینما به جامعه کارگری ادای دین کردند؟
  • سینما به روایت «آپاراتچی»
  • سرگذشت غم‌انگیز نخستین زن بازیگر سینمای ایران؛ صدیقه سامی نژاد که بود؟ (+عکس)
  • کانون «نگاره و سینمای» دانشگاه آزاد بروجرد گشایش یافت
  • سینما بدون چهره کارگر ایرانی
  • «مست عشق» ، زمانی برای مستی سالن های سینما / روایت مولانا و شمس ، پدیده ای فراتر از اکران
  • سرگذشت غم‌انگیز نخستین زن بازیگر سینمای ایران
  • اولین هنرپیشه زن سینما و یک سرگذشت تلخ پرتکرار
  • اجرای ۱۶ پروژه شاخص در مجتمع گردشگری صفه/ برای توسعه صنعت نشاط و تفریح تلاش می‌کنیم
  • (ویدئو) ماجرای خدمتی که عباس کیارستمی در دهه ۷۰ به سینمای ایران کرد چه بود؟